داستان صلح امام حسن علیه السلام
امام حسن علیه السلام تا آخرین لحظات دست از مبارزه نکشیدند، عبیدالله ابن عباس فرمانده ارشد حکومت خودش را فروخت، بلا تشبیه، زبانم لال، فکر کنید حاج قاسم سلیمانی وسط جنگ سوریه خودش را به اسرائیل بفروشد.
امام حسن علیه السلام تا آخرین لحظات دست از مبارزه نکشیدند، عبیدالله ابن عباس فرمانده ارشد حکومت خودش را فروخت، بلا تشبیه، زبانم لال، فکر کنید حاج قاسم سلیمانی وسط جنگ سوریه خودش را به اسرائیل بفروشد.
باید بچشد گرمی طوفان نجف را / هرکس که ندارد تب سلطان نجف را
ما را نه فقط سر این سفره نشاندند / خورده است نبی هم کفی از نان نجف را
می خواست ببینیم کریمی علی را / رو کرد خداوند حسن جان نجف را
امام حسن علیه السلام بزغاله کوچکی را دیدند و از زیبایی آن تعریف کردند، فردای آنروز دیدند بزغاله لنگان لنگان راه می رود، گفتند چه شده است؟ کنیزی گفت: من شکستم تا تو را عصبانی کنم. واکنش امام(ع) چه بود؟
بطلب منو بگو بیا / تویی عشق کربلایی ها
آخرش مدینه تو بقیع / می خونن امام رضایی ها
قربون کبوترای حرمت امام حسن (علیه السلام)