داستان سفیر روم و سر امام حسین(ع)
سفیر روم به یزید گفت این سر بریده کیست؟ گفت: این سر فرزند دختر پیامبر ماست. گفت به خدا قسم شما باطل هستید و او حق است، چگونه می شود با فرزند دختر پیامبرتان اینگونه رفتار کنید!؟ یزید دستور داد سر او را بزنند.
سفیر روم به یزید گفت این سر بریده کیست؟ گفت: این سر فرزند دختر پیامبر ماست. گفت به خدا قسم شما باطل هستید و او حق است، چگونه می شود با فرزند دختر پیامبرتان اینگونه رفتار کنید!؟ یزید دستور داد سر او را بزنند.
پیامبر (ص) فرمود هرکس خبر دهد علی کجاست، هرچه بخواهد به او خواهم داد، سلمان دوید، گفت یا رسول الله علی آنجاست. پیامبر گفتند چه میخواهی؟ گفت بگذار با علی مشورت کنم. امیرالمومنین فرمود بگو از اسرار معراج برایم بگو.
اگر به صورت واقعی حسین ابن علی علیهما السلام را بشناسی، دیگر هیچ چیزی تو را تکان نخواهد داد، و تمام مشکلات مادی و معنوی ات بر طرف خواهد شد. باید ایمانت را با امام حسین علیه السلام محکم کنی تا حوادث آنرا تکان ندهد.
مرحوم آخوند کاشی از کنار مسجد رد می شد و به قصه ای که منبری مسجد می گفت گوش می کرد، ناگهان دستش را به سرش کوبید و غش کرد، وقتی به هوش آمد زیر لب زمزمه می کرد به خدا هیچ سنخیتی نیست! اما قصه چه بود؟
رفته بود برای تفحص، از خانه زنگ زدند که مهمان داریم اما چیزی در خانه نداریم، مغازه ها هم چون زیاد نسیه گرفتیم چیزی نمی فروشند، دلش گرفت خظاب به شهیدی که پیدا کرده بود گفت این رسمشه؟
بر اساس آیات و روایات شروع سیر الی الله دو رکن اساسی دارد یکی دل کندن از دنیا و دوم به آسمان و ملکوت دل بستن آنهم با ایمان و اعتقاد راسخ.