بزار تشنه بمونم…
بزار تشنه بمونم، بزار آبو ببندن / بزار وقتی می بینن تلظیمو بخندن
دنیا شمشیر بشه من از پدر نمیبرم / اون آبی که تو براش رو بزنی نمیخورم
بزار تشنه بمونم، بزار آبو ببندن / بزار وقتی می بینن تلظیمو بخندن
دنیا شمشیر بشه من از پدر نمیبرم / اون آبی که تو براش رو بزنی نمیخورم
ابی عبدالله (ع) در مسیر حرکت به کربلا وقتی به مکه رسیدند با عبدالله ابن عمر ملاقات کردند و به او جمله ای گفتند که نشان می دهد او از اهالی سقیفه هم پست تر بوده است. اما چرا او لایق چنین تعبیری شد؟
هر ستونی می روم یاد رقیه می کنم / روضه خوان عمه ناقه سوارت می شوم
بابایی عجب سری به ما زدی / بابایی به دیدنم خوش آمدی
شخصی محضر امام صادق علیه السلام رسید و گفت اگر کسی بمیرد و یا به قتل برسد همان شب برایش عزاداری می کنند و تمام می شود، چرا شما از شب اول محرم عزدارای را شروع می کنید و ادامه می دهید؟
مرگ بستر برای ما ننگ است / بگذریم از جهان به آسانی
ما یکی نه هزار ها هستیم / کلنا قاسم سلیمانی…
بچگیامو یادمه با غم تو بسر شده / اون پسر کوچیک حالا بزرگ شده بلند شده
هی یادش بخیر / چه ذوقی میکردم با پیرهن سیاه / هی یادش بخیر…
من از روی نیزه می دیدمت تو دل شب / کسی نبود بزنه زانو تا تو بشی سوار مرکب
سوار بی شکیب من چقدر خسته می رود / کجاست دست های من که دست بسته میرود
ذره ای هوا گرم می شود دیگر حال روزه گرفتن نداریم، بعد درباره 1400 سال پیش نظر میدهیم و به کوفیان خورده می گیریم، آیت الله بهجت می گفتند خدا را شکر زمان اهل بیت علیهم السلام نبودیم. آن موقع امتحان ها سخت بود.
ریان ابن شبیب خدمت امام رضا علیه السلام رسید و از ایشان برای اعمال و آداب محرم راهنمایی خواست، حضرت پنج دستورالعمل دادند.
آمد تا ولادت امام حسین علیه السلام را تبریک بگوید، ناگهان چشمش به لوحی افتاد که جلدی سبز و درخشنده داشت، پرسید این چیست؟ حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند این لوح را خداوند به پدرم هدیه داد. اما در آن لوح چه بود؟