انگشت آتشین پیرمرد یهودی
پیرمرد یهودی گفت بدن من داغ است و بدن تو خنک است، بیا بغلت کنم تا اندکی جگرم حال بیاید، گفتم نمی شود، گفت لا اقل بگذار دستم را به سینه ات بگذارم، گفتم نه، گفت نوک انگشتم را بگذارم، گفتم باشه، چاره ای نیست.
پیرمرد یهودی گفت بدن من داغ است و بدن تو خنک است، بیا بغلت کنم تا اندکی جگرم حال بیاید، گفتم نمی شود، گفت لا اقل بگذار دستم را به سینه ات بگذارم، گفتم نه، گفت نوک انگشتم را بگذارم، گفتم باشه، چاره ای نیست.